چكيده: خوان، برده نقاش بزرگ اسپانيا، ديه گو ولاسكس است. او در آتليه ولاسكس رنگ درست ميكند و كرباس به چهارچوب ميكشد و خودش نيز يك هنرمند است. با تماشا كردن از اربابش نقاشى ميآموزد. هر چند چنان كارى براى بردهها ممنوع است. خوان به جايى ميرسد كه ديگر نميتواند رازش را مخفى نگه دارد. شما فكر
ميكنيد وقتى حقيقت آشكار ميشود چه اتفاقى براى او
ميافتد؟