هرگز آرزو کرده اي که کاش فرصت داشتي کسي را دوباره براي اوّلين بار ملاقات کني؟
وقتي لئو و مولي يکديگر را ديدند و ازدواج کردند، عقيده داشتند که شکست ناپذيرند. با هم مي توانستند با دنيا بجنگند. امّا لئو، يک روزنامه نگار جنگ، زندگي شوريده اي دارد و وقتي به سوي ناشناخته ها گام بر مي دارد، تراژدي واقع مي شود و حافظه اش را از دست مي دهد. مولي براي کمک به او و پر کردن شکاف، مي شتابد و به زودي دوباره يکسره دل به عشق يکديگر مي سپارند.
مسأله اين است که مولي چيزي را پنهان مي کند، چيزي بزرگ. فداکاري زن نزد لئو، ظاهرسازي است. ازدواج لئو و مولي از مدّت ها پيش از تصادف لئو، متزلزل بود.
مولي هر چقدر بيشتر به شوهرش نزديک مي شود، از بازيافتن حافظ? او ترسان تر مي شود. همين که حافظ? لئو ذرّه ذرّه شروع به بازگشتن مي کند، آيا مولي مردي را که عاشقش است، براي بار دوم از دست خواهد داد؟
داستان عاطفي و اندوه بار که ايمان شما را به نيروي عشق باز مي گرداند.