وارد خيابان اصلي قلعه شد.
پيرزنهايي که ديدگان گودافتاده و دندانهاي کليد شده داشتند، به همراه دستهاي از زنهاي ازکار افتاده جلوي درهاي چهارطاق با چهرههايي مخدوش و تکيده و چشماني دود زده که به دنبال رهايي نشستهاند.
با چهرههاي خسته، ته سيگار بر لب دارند و در حالي که دود ميکنند به قلعه و قلعهدار، ارباب کاخنشين و زاهدي فحاشي ميکنند.
خيابانهاي پر از گِل و لاي را رد ميکنند.
متني از کتاب