پس از چهارصد سال از خواب مرگ برخواستهايم. هر سه نفرمان.
جهان را تباهي فراگرفته است و ما برخواستهايم تا بر اين تاريکي بتازيم. جادويي پليد در وجودمان پيچيده است. ما با هم درآميختهايم. يک در هم آميختگي هولناک. همه چيز هراسناک است من ديگر آن موجود ناميراي بهشتي خالص نيستم. ديگر تواناييهاي جادويي بي نظيرم را از دست دادهام من محدود شدهام در سه کالبد، دو کالبد زميني و بدن آسماني خودم.
من توليباشم بينظيرترين موجود همهي عالم هستي. يک پيشگوي بلورين بهشتي که ميخواهم دوباره خودم بشوم. ميخواهم به ابليس نشان بدهم که هيچ وقت نميتواند مرا از آن خود کند حتي پس از چهارقرن مرگ.