آينده، نابودي است و سرنوشت، چيزي جز مرگ نيست. «شهرهاي منهدم شده» در جايي ميان اين مفاهيم و کلمات اتفاق ميافتد؛ جايي ميان آينده و نابودي و سرنوشت و مرگ. جايي که دغدغهى انسانها قبلا ماندن يا رفتن بوده، دلدادگي و دلبستگي خاطرهاي از گذشته است. حالا روزها فقط سپري ميشوند در انتظار پايان مرگبار. آدمها دور از هم، بيخبر از يکديگر شايد گاهي بيتوجه از کنار هم ميگذرند، اما يک هوا را نفـس ميکشند و زير سـقف آسماني واحد، در انتظار سرنوشت مرگآلود خويشاند. «واحـه ديگر جاي ماندن نبود مرد من براي رفتـن سـرزنـشـم نـكـن اصلا آنجـا مـا فقـط زنـده بوديم. صبح قبل زردي بيدار ميشديم و بعد زردي ميخوابيديم و در ميان تمام اين زرديها ما فقط گره ميزديم و گره ميزديم. مگر زندگي فقط نفس کشيدن و خوابيدن و بيدار شدن و گره زدن است؟»
«شهرهاي مهندم شده» مجموعهي ده داستان به هم پيوسته است که در فضايي پساآخرالزماني نوشته شدهاند. دنياي گستردهي پادآرمانشهري، فصل مشـترک داستانهاسـت کـه آنها را به هم پيوند ميزند. جهانگير شهلايي قبل از ايـن کتاب، دورمان «فاکنگو» و «لطفا منتظر بمانيد» را منتشر کرده و «شهرهاي منهدم شده» تجربهاي متفاوت و جديد است، هم در آثار شهلايي و هم در ادبيات ژانري ايران.