داستانش مفصل است. با اينکه به خودم قول داده ام ديگر به اسم رعنا فکر نکنم، اما ته دلم دوست داشتم يازده سالگي ام طوري ديگر مي گذشت و آن اتفاق ها نمي افتاد و خانواده ي پرجمعيت ما اسم رعنا را به رسميت مي شناخت و حداقل يک نفر، فقط يک نفر از آن ها براي دل خوشنکنک هم شده، يک بار من را به اين اسم صدا مي کردند.
به هر حال آن ماجرا آنقدر حياتي بود که از مهمترين آرزوي عمرم گذشتم و آن جريان و آن قهر و آشتي ها آن قدر برايم مهم بودند که همه جزئياتش براي هميشه توي خاطرم ماند.